انتقال تجربه، هدیه ای جاودانه

هرکدام از ما یک مشاوریم .. تخصصمان در "زندگی" است..

انتقال تجربه، هدیه ای جاودانه

هرکدام از ما یک مشاوریم .. تخصصمان در "زندگی" است..

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۹ بهمن ۹۵، ۱۳:۲۰ - شاید فردایی نباشه...
    :)

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

یادمه بچه بودم بابام میگفت الان ساز زدن یاد میگیرید..یه روزی تو زندگی دلتون میگیره و میشینید ساز میزنید و حال میکنید...

.

.

.

الان میفهمم چی میگفت

امشب بعد مدتها دست به ساز شدم..سازی که حالا خیلی شکسته و داغون شده..

زدم وخوندم و با تمام سلول های بدنم معانی اشعارو درک کردم و بخودم نسبت دادم:

گل گلدون من شکسته در باد..

تو بیا تا دلم نکرده فریاد

نمیدونم منتظر کیه م که ناجی من بشه...

کی که منو به خودم برگردونه..

الان فقط ایلیا به ذهنم میاد..

گرچه گاهی فکر میکنم نمیتونم تاثیری روش بذارم و اونم ....

ولی گوشه ای از قلبم میگه احمق تو مادری....

تو با روح و عشقت میتونی بیشترین اثروو بذاری...


دردناکترین صحنه امشب بی تفاوتی همسرم بود که تو اتاقش با خودش اهنگ دیگه ای زمزمه میکرد...

کسیکه روزگاری عاشق ساز زدن و خوندنم بود......

روزگار بیرحمیست...

  • Salimolive

چی بگم دیکه

۱۵
خرداد

سلام

گاهی هررفتاری میکنم جواب نمیدهوو

همسرم روزه میگیرخ و میگم شاید از گشنگی باشه ولی یرچیزهای کوچک عصبی میشه و قهرمیکنه..

تازه میگه چون بارداری رعایتتو میکنم..

بخدا من ارومم ولی اون زود جوش میاره..

وقتی هرازگاهی جایی هم میریم همه ش نگرانم نکنه از جا در بره   :(


راستی پسرم خیلی جنب و جوش داره  :)

  • Salimolive

دیروز قرار بود همسرم پیش دفاع داشته باشه و من برای هفته بعد که دفاع نهایی بود کلی برنامه داشتم.. از اینکه گل و کادو بخرم تا اینکه خانوادم بیان و همه این روز رو شاهد باشیم..

منتظر بودم از اون لحظات فیلم بگیرم و بعد کلی عکس .. تا دلی از عزا دربیارم و  از یکی از مهمترین وقایع زندگیمون عکس های خوب داشته باشم..

اما.............................................

افسوس و صد افسوس........................................

همسرم دفاع کرد و بمن نگفت.!!!

وقتی برگشت برگه صورتجلسه دفاع نهایی را نشان داد ..

آره .. بدون حضور من..

شما جای من..

باید چه واکنشی نشان میداد...

سعی کردم خودمو حفظ کنم.. بغلش کردم و گفتم نمیبخشمت..

و اون خیلی ضدحال خورد از برخورد من...

یعنی انتظار داشت من فقط ابراز خوشحالی کنم


خدایا چرا اینجوریه همسرم؟

گفت خاستم تو بااین وضع اذیت نشی..........................

اخه من چی بگم.. خدایا..

تو فقط فهمیدی چقد دلم شکست..

اون وااقعا بفکر من بود؟؟؟؟؟؟؟؟/من که الان خیلی بیستر اذیت شدم.. و تا مدتها هم اذیت خاهم بود..

کلا عقده هام زیاد شدن از روزهای مهم زندگیم..

من که نمیبخشمش..

عکسهای دفاع رو دیدم...  خانم های نقطع ارشد کنارش عکس داشتن اما من نه...

جالبه میگفت استادم و دوستام تعجب کردن تو نیستی..

من نمیدونم تفکر شوهرم چیه..

من که نمیتونم درک کنم و نمیگذرم...

شاید باید بیخیال باشم و هیچی ش رو جدی نگیرم انقدر..

ذوق من از خودش بیشتر بود و این بمن ضربه زد..

نمیدونم هرچی بگم خالی نمیشم...

 خدا بهم کمک کنه...

من اطمینانی به روزای خوب ندارم که بخاد حضور منم بطلبه...

دوس داره اخرشو خودش بره...

یعنی حتا زنشم شریک نکنه..

لعنت به من

  • Salimolive

کمرنگم

۰۱
خرداد

سلام..

مدتی است خاطرات روزانه را در دفتری می نویسم و کمتر اینجا میاموو

باید بگم که اوضاع خوبه و کمی شلوغ شده سرمون..دفاع همسرم نزدیکه و من هم در حد توان کمکش میکنم..تایپ و ترجمه و البته تقویت روحیه..

ایلیای من خیلی شلوغکاره و دائم ورزش میکنه..:)

وقتی بیاد باباش دکتر شده و من باین موضوع افتخار میکنم

دعا میکنم روابط آدما هر روز بهتر از قبل بشه...

 

  • Salimolive