انتقال تجربه، هدیه ای جاودانه

هرکدام از ما یک مشاوریم .. تخصصمان در "زندگی" است..

انتقال تجربه، هدیه ای جاودانه

هرکدام از ما یک مشاوریم .. تخصصمان در "زندگی" است..

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۹ بهمن ۹۵، ۱۳:۲۰ - شاید فردایی نباشه...
    :)

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ارام ام

۲۲
آذر

سلام

یکم بهترم..

 باید کنار بیام

یه خوبی هایی و یه بدی هایی.. 

همه همین اند


ضمن اینکه همسرم بیشتر کنار میاد

 منتظر نی نی هستیم.. هر وقت خدا بخواد.. 

  • Salimolive

بی عنوان

۱۰
آذر

خیلی حالم بده...

اگه میدونستم میتونم به یکی تکیه کنم...یک لحظه هم نمیموندم...

 من میدونم روزی رها میشم...

روزی همه چیو ول میکنم و میرم....

من مرد این بازی نیستم...............

من زیر این فشار له میشم...

من دارم میمیرم تو این قفس..که اسمشو میذارن چارچوب مرد ....

زن وارد خانواده مرد میشه...

خسته ام از این تعصبات بی بنیاد....به چی مینازی مرد؟؟

به مرد بودنت؟؟؟؟؟؟/

تو هیچی نمیدونی از زنانگی...از حس زن بودن...

تو زن بودم م نو در من کشتی..

فقط فکر میکنی زن یعنی اغوش و....

تو منو  از خودم گرفتی...

خدا نشونت میده...

فکز میکنی منو خوشبخت کردی...

من به همه حسودی میکنم...به یه دختر که زن یه بنا سا و خودشه...خودش....

بعد ازدواج تغییرش ندادن...مچاله ش نکردن...به جرم بد بودن خانوادش.... چرا باعث شدی انقد خانوادمو بد ببینم؟

تو برای وصل کردن اومده بودی...........

خیلی خودخاهی...فقط اصول خودت و وفقط انتظار داری بقه رعایت کنن..

نمیدونم این غرورت کجا به خاک سیاه مینشونت؟

ولی مطمئنم اون زمان منم نیستم

  • Salimolive

سلام 

امشب به دوستی از دوران دبیرستان زنگ زدم و فهمیدم عروس شده..البته در ارتباط بودیم همیشه منتها یه مدت بی خبر بودم ..

 خیلی بهم انرژی مثبت داد...

شوهر ایشونم داره دکترا میخونه در رشته قضاوت..

خیلی شرایطش شبیه به من..

اروم ترم کرد.

امروز شوهرم گفت ازت یه چی میخام..... که در همه شرایط روحیه ت رو حفظ کنی........

دوسش دارم...

  • Salimolive

بیمار شدم

۰۹
آذر

باور کنید بیمار م..

در گذشته پرسه می زنم و دائم داغون تر میشم...

خوب شد عروسی گرفتم... اگه نمیگرفتم چی میشد... دائم دارم به عروسی افرادی که میخان بگیرن فکر میکنم ..

عروسیم خیلی ساده بود..

خیلی به فرزانه فکر میکنم...

هنوز عروسی نگرفته..

کاش میذاشتن باهاش ارتباط داشته باشم...راستش فکر میکنم همسرم در جهت کمک محدودم میکنه اما کاش میدونست اگه باهاشون در تماس باشم کمتر مسائل رو گنده میکنم...

من دلم واسه فرزانه تنگ شده..........

 امروز تولدشه..

یادمه اخرین بارها خودشو مادرش بهم زنگ زدن و دلجویی کردن... عروسیم اومدن.. و اون اخرین بار بود که دیدمش........

دوست خوبی بود.................................................................................

  • Salimolive

خیلی بده...

۰۸
آذر

سلام

خیلی کسل ام..

دیگه حس منت کشی ندارم...حس ازخودگذشتگی  و سربزیر موندن و اطاعت های بی چون و چرا...

دلم هوای تازه میخاد...دوست دارم خودم باشم...

یکم رژ بزنم...لاک بزنم... لاک هام خشک شده...من بامید سالهای بعدم که بتونم خودم باشم اما اونموقع جوونی نیست.... حس این کارا نیست یا اگرم باشه شکلش فرق میکنه...

دوس دارم یکم تنهایی زندگی کنم... برم پیش دوستام


مطمینم همسرم بخونه کلی حرف درمیاره و میاد میگه خب برو... راحت  باشوو مدیونی به  زور وایسیووو


هه

بااینکه نمیخام رو دوش خانوادم باشم اما باور کنین گاهی به سرم میزنه همه رو ول کنم برم یه جایی که هیچکیو نشناسم و یکم نفس بکشم...

گذشته م سوخت با همکاری چند نفر از نزدیکان...

الانم هم داره میسوزه بدست خودم و  بعد.......

کاش نبودم...کاش یکی دیگه بودم....خیلیا هستن که دوس دارم کاش جاشون بودم...درحالیکه شاید اونام دوس دارن من باشن...................

نمیدونم...

من خیلی معذبم تو زندگیم

..........

  • Salimolive

سلام

هر از کاهی دچار نوسان در احساسات میشم...

بعد از یکی ماه ارامش نسبی دوباره دارم همینطوری میشم...

خسته م از این حالت.. نمیدونم چه مرضی ست..

احساس میکنم شوهرم منو مث یک ربات کنترل میکنه.. اخیرا با یکی از دوستانش که دختره و متاهل میخایم کاری انجام بدیم... فکر میکنم این مساله بیشتر مردد م کرده و باعث تشویش ذهنم شده...

بد بینی و خوابهای پریشان

نمیدونم چ ه کنم با این ذهن پُر........

یه چیزی که عذابم میده اینه که خاهرام و بفیه هر پیامی یا زنگی که میزنن شوهرم گیر میده بگو دقیقا چی گفتن..

بخدا بارها قسمم دادن مسایل شون رو نگم به شوهرم...اما گیر میده و من اسرار اونا رو میگم

میخام بگم خاهرام دیگه بهم اتماد نکنن..من لیافتشو ندارم..

من هیچ حریمی ندارم که شوهرم نباشه توش.. 

نمیدونم چقد تحمل دارم...

موندم..دوباره افکار بد و منفی اومده سراغم و لحظه ی رهام نمیکنه..

نمیتونم از گذشته بیرون بیام..با مشکلات کناربیام...همه ش فکر میکنم در حقم کوتاهی شده...

خیلی داغونم

تحمل تنهایی ندارم ...خیلی به شوهرم وابستگی دارم و این از حد گذشته....

خیلی ادم  بیخودی ام

  • Salimolive