انتقال تجربه، هدیه ای جاودانه

هرکدام از ما یک مشاوریم .. تخصصمان در "زندگی" است..

انتقال تجربه، هدیه ای جاودانه

هرکدام از ما یک مشاوریم .. تخصصمان در "زندگی" است..

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۹ بهمن ۹۵، ۱۳:۲۰ - شاید فردایی نباشه...
    :)

۳۰ مطلب با موضوع «تجربه های من» ثبت شده است

سلام به همه گی

این  روز ها آرام ترم گرچه با یک مشکل خانوادگی درگیرم ولی با همسرم خوبیم و آرامش داریم...

دوست دارم یجوری انرژیمو تخلیه کنم .. مسافرتی برم ... یکم ریلکس بشم...

 نمیدونم این نوسانات احساس فقط در من هست یا بقیه م دارن و طبیعیه؟؟

  • Salimolive

سلام

خیلی واسه م جالبه..یدختری که از بدو تولد مسلمان نامیده شده و حالا به هر نحوی باید حجاب رعایت کنه آرزو داره بره جایی که بتونه آزاد و رها زندگی کنه..بدون هیچ محدودیتی...

 

و یکی هم در سن 30 سالگی از مسیحیت میاد میرسه به اسلام.. و سفتو سخت حجاب رعایت میکنه و اظهار داره الان آزادی داره!!!!!!!!!!


میدونین چی بنظرم میاد..اینکه آدمیزاد ته هرچی رو در بیاره ازش خسته میشه...میبینه پوچ ه...و اون پوچ، آرزوی یکی دیگه میشه...

میدونین یعنی چی در کل؟



یعنی همه چی تو این دنیا پوچ ه.....! 1 !

  • Salimolive

سلام 

گاهی فکر میکنم کاش منو همسرم بی خانواده بودیم...

...

نخندین یا تعجب نکنین..

راست میگم 

حتا اگه قصدشون دخالت نباشه اما خیلی تاثیرگذارن..

نمیتونم خیلی بیخیال باشم..

 حتا حرفای خانواده خودم.. اما فرقش اینه که خانوادتو میشناسی و میتونی کنترلش کنی اما خانواده همسرو نمیشه واقعااا...

ینی شاید من اشتباه برداشت میکنم اما گاهی خیلی   اختلاف تفکر میبینم و اینها به نگراااااااااااااااااننی هام راجع بع آینده می افزایدو....

فکر نمیکردم کلا خیلی چیزارووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو.....................................


  • Salimolive

سلااام

دیشب رفتیم عروسی...بلطف باجناق همسرم و البته خودم...

خیلی خوش گذشت.. کلی از اقوام رو بعد از مدت ها دیدم...

چیزی که واسم جالب بود این بود که تقریبا همه اقوام رفته بودن آراریشگاه...

|postell.blog.ir|

و فقط من و خاهرم ساده بودیم...سشوار و باز..

شاید باورتون نشه اما من احساس میکردم از همه بهترم...:) 

اخه خودم بودم... بی الایش..

لباس شیک و سبک

ادمها تز فکری شون عوض میشه...الان دراین لحظه تز فکریم اینه که باید به همه چی در حد تعادل بها داد...

وقتی خیلی وارد یک معقوله بشی، از بقیه چیزا جا می مونی

من خیلی تغییر کردم و مقداری ش رو مدیون گل زندگی م یعنی همسرم هستم...

دوسش داااااااااارم

خوب باشید

فعلن

  • Salimolive

سلامبعد اون شب که پیشنهاد بچه دار شدن ما تصویب شد، مطالعاتمون بیشتر شد.هر دو..در خصوص قبل و بعد و همه چی..

از همسرم واسه جنسیت بچه پرسیدم...بعد کلی اصرار گفت پسر باشه بهتره..

درسته جوابمو داد، اما یک دلشوره عجیبی افتاد تو دلم که اگه دختر شه چی میشه؟؟؟

واسه همین رو اوردم به رژیم های غذایی که تاثیرگذارند..

بنظر شما جنسیت مهم ه؟چرا؟ و کدومو ترجیح میدین؟


|postell.blog.ir|


فعلن

  • Salimolive

سلام دوستان خوبم

 دارم درباره دیدن کردن از جهیزیه فکر میکنم.. فکر می کنم  در بیشتر جا ها رسم هست شب عروسی بعد خوردن شام و رقص و شادی، عروس خانوم که سوار میشه بره خونه بخت، دیگران هم دنبالش می رن تا باصطلاح همراهی ش کنن و عروس کشون بشه..

|postell.blog.ir|

اما دریغا که به همینجا ختم نمی شه...

خانمهای حاضر در صحنه تا تو خونه عروس می رن و پیگیر ماجرا هستن..

تخت و کمد و فرش و...

داخل یخچال و کمد و ...

بابا شاید یه چیز خصوصی اون جا هست


من موندم این چه رسمی ه و از کجا شروع شده...

بدترین فرهنگ ها ست..

باور کنید همین باعث ایجاد کلی چشم و هم چشمی می شه  .. طرف نداره اما به هزار قرض و وام همه چیز رو و بهترین برند ها رو واسه بچه ش جور می کنه تا نگن کم بود..

تازه بعدشب عروسی که همه اساتید می رن دنبال موضوعات و مناسبت های دیگه.. عروس و داماد بیچاره و والدینشون باید تا مدت های مدید جور این قضیه رو بکشن..

کمی تامل....

  • Salimolive

پدرم..

۲۹
تیر

بعد کلی دوری اومده بودم خونه..

حدود 10 صبح بود که رسیدم..

 مامان که شبش قرص خواب خورده بود بیدار شد و خوشحال بغلم کرد و از اینکه سورپرایزش کرده بودم گلایه می کرد :

که چرا نمی گی غذای خوب بپزم .. زود پا شم چای دم کنم..

گفتم:

 مامان من میشناسمت .تو یساعته مرغ درست می کنی.. از اون ربی هاش..

گونه ش سرخ شد..

فکر کردم خجالت کشید ازش تعریف کردم..

چای گذاشت .. چای آورد اما انگار نمیخاست غذا بذاره..

رفتم تو اتاق لباسهامو مرتب کنم...

درگیر شارژر موبایل م بودم که دیدم صدای در اومد..

گمان کردم بابا از پایین اومده درو باز کردم دیدم مامان داره پچ پچ می کنه.. انگار با بابا بود...داشت می گفت:

حالا چی کار کنم؟ بچه هوس کرده.. چی بگم بهش؟ حداقل سیب زمینی و پیاز و یکاریش بکن..

فهمیدم قضیه چیه..بخودم لعنت فرستادم و سریع به مامان اشاره کردم که میرم میگیرم..

مامان به بابا نگاه کردو اروم شنیدم که گفت:

خودش می گیره..بعد یکم به همون نقطه حضور بابا که من نمیدیدم خیره شد و اومد... خنده تلخ رو لبهاش و شرم تو چشمهاش اتشم زد..

سریع لباس پوشیدم که برم پایین...اما باید از جلوی بابا می گذشتم..

خدایا کمکم کن...

رفتم از نرده ها نگاهش کردم..دستاش زیر چونه ش بود و به روبرو زل زده بود..

گفتم سلاااااااااااااام بابا..

نگاهم کردو با خنده گفت:

سلاااااااااام دختر بابا...رسیدن بخیر..

بوسش کردم .. دستاش یکم سرد بود..

یکم خوش و بش کردم و گفتم می رم تا بیرون و می ام


|postell.blog.ir|

گفت: 

ببخشید بابا..............

چشاش اشکی بود..

چشامو خون کرد.




  • Salimolive

این روز ها تازه عروس بودن کلی عوض شده شرایطش..

همه  عکس روز عقدشونو میذارن تو اینستاگرام..اون لحظاتو با همه تقسیم می کنن

بعد اونم هر جا برن و بیان یا دعوت باشن ی عکس میذارن تا کسی بی نصیب نمونه..یجورایی عکس گرفتن از اون مراسم از خود اون مراسم مهمتر شده.. و کلا عکس گرفتن خیلیییی مهم شدهو.من دیدم کسایی رو که بلحاظ روحی دچاربحران شدن..اوناییکه خوشگل نیستن یا شرایط عکس گذاشتن ندارن یا اجازه ندارن. فقط با نگاه کردن عکس های آشناها عمیق تر و عمیق تر دچار تزلزل شخصیت میشن.

غافل از اینکه اون عکسا فقط ثبت لحظات خوش زندگی افراد هست و ممکنه اونها خیلی بیشتر از ما مشکل و بحران داشته باشن..اما درک این موضوع و برخورد منطقی بسیار سخته..

/..

نمیدونم در واقع خوبه یا بد>اما عرف شده.. و یجورایی عادی شده..ی زمانی عکس بعضیا پخش شد و حتی بعضی شون دست به خودکشی زدن...جالبه .

میخام بگم زمونه خیلی زود عوض می شه..

اما یه عده واسم خیلی عجیبن..اوناییکه در هر زمونه  ای چارچوبشونو حفظ می کنن..

اینجا یه سوال واسم مطرح میشه:

اینکه میگن خاهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو...واقعا درسته یا نه؟

دوستان لطفا نظر بدید

بنظر من بستگی به اون موقعیت و عمل مدنظر داره..



  • Salimolive

اصولا افسردگی صرف این دوران نیست...خیلیا نصف روزهای عمرشونو افسرده ان...اصلا به افسردگی عادت دارن تا جاییکه نمی دونن هرروز این تکرر و این یکنواختی و سکوت و انزوا اسمش افسردگی است...

متاسفانه آمارشونم رو به افزایش است..

حالا فکر کن کسی که قراره مادر بشه...بیشترین تغییرات جسمی  روحی ..

قابل تصور نیست واسم چون هنوز تجربه نکردم...اما احساس می کنم در پس این اضطراب و افسردگی یک حس شوق عجیبی هم هست که بقیه احساس رو پس می زنه و سردمدار می شه .

زیبایی ها رو ببینیم...

ما مسوول یکی دیگه میشیم ..وقتی میگم مسوول یعنی مسوولاااا..

فک کن از روز اول تا اخر عمرش با ماست همه چیوو..

پیشنهاد میکنم از همین لحظه در هر شرایطی هستید مجرد، متاهل، نامزد....بهش فکر کنین...به آداب تربیت، اصول رفتاری...کتاب بخونید ...اسم انتخاب کنید...

این زیباترین اتفاق دنیاست


کتاب " ریحانه بهشتی" توصیه می گردد...


فعلن

  • Salimolive

راهنما

۱۹
تیر
این بخش تعلق به همه دوستان دارد...
مجموعه ای از زیر مجموعه در این بخش هست برای سهولت در پیداکردن موضوع مورد نظر شما..
هر یک از دوستان می توانند با انتخاب موضوع مورد نظر، تجربه شخصی و یا اطرافیانشان را در اختیار ما قرار داده .. 
درصورت امکان باعث خوشحالی ما خاهد بود تا تحلیل خودتان را نیز از نتیجه تجربه در اختیارمان بگذارید..
با سپاس
  • Salimolive